طلبه جوانی از قم خود را برای تبلیغ در روستایی آماده می
کرد که استاد وی گفت بهتر است فنون مربوطه را کامل یادبگیری و اعزام شوی؛ اما طلبه
گفت که آمادگی کامل را برای تبلیغ دارد.
طلبه جوان وارد روستا شد و توانست تا حدودی مردم را جذب خود کند،
ملّای روستا دید که طلبه جوان حرفهای تازه آورده و مردم اطرافش را گرفته اند و اگر
این وضعیت ادامه پیدا کند بازارش کساد خواهد شد، حس حسادت بر او غلبه کرد و چاره
ای اندیشید.
ملّای روستا که هر شب منبری داشت برای مردم، یکی از شبها به
یکباره در بین سخنانش، با لحنی متفاوت و توجه برانگیز جمله «صدّق رسول الله؟!» را
گفت و چنین ادامه داد: ای مردم روستا! دیشب رسول الله را در خواب دیدم و ایشان به
من گفتند که شیطانی وارد روستای شما می شود که اتّحادتان را از بین برده و سبب
تشتّت و دودستگی بین مردم روستا خواهد شد و...؛ لذا در این خصوص خیلی مواظب باشید.
مردم روستا هم خواب را براحتی تعبیر کرده و طلبه جوان را با
آبروریزی از روستا بیرون کردند.
طلبه جوان هم بیکار ننشست، تجربیاتی کسب کرده، ترفندی آموخت
تا بتواند در روستا جای پایی پیدا کند. یکسال بعد با سوهان و هدیه و... خدمت ملّا
رسید و او را بسیار احترام کرده و از مردم می خواست که سوالاتشان را از ملّا
بپرسند. خلاصه از این طریق توانست پیش ملّا جایگاهی پیدا کند تا اینکه یک شب ملّا
از طلبه جوان خواست تا زحمت منبر را بکشد.
طلبه جوان سخنان خود را شروع کرده و به یکباره در بین منبر
با لحنی متفاوت جمله مّلا یعنی «صدّق رسول الله» را تکرار کرد و خوب که حواس مردم
جمع منبر شد، گفت: دیشب رسول الله را در خواب دیدم و ایشان فرمودند که عذاب و بلای
بزرگی قرار است بر روستا فرود آید و این بلا برداشته نخواهد شد مگر بواسطه ملّا؛
هرکس حداقل یک تار مو از ملّا به همراه داشته باشد بلا و عذاب از او برداشته خواهد
شد.
تعریف خواب همان و هجوم مردم به سمت ملّا و کندن مو از
هرجایی از بدن ملّا که بتوانند همان.
چشمتان روز بد نبیند، ملّا که با بدنی سوراخ سوراخ، وضعیت نامناسبی داشت خطاب به
طلبه جوان گفت که شما کی این خواب را دیدی؟ و طلبه جوان پاسخ داد: همان شب که شما
آن خواب را دیدی؟!؟!؟!