حرم امیرالمومنین علیه السلام خادمی داشته که پیه های شمع ها را جمع می کرده، قالب بندی و شمع درست می کرده است. یک روز بیتی شعر گفت:
شمع می سازم برایت یا امیرالمومنین(ع) قد این گلدسته هایت یا امیرالمومنین(ع)
شبی خواب دید امام علی علیه السلام را که ایشان فرمود: بواسطه این شعری که گفتی کنار فلان درخت برایت صله ای گذاشته ام. رفت آنجا را کند و کیسه اشرفی دستش آمد خرج کرد، قرض ها را پرداخت کرد و زندگی اش روبراه شد.
بعد از مدتی رفیق ایرانی اش که شاعر هم بود به نجف آمد، دید زندگی خادم خیلی عوض شده، سوال کرد که شغل پردرآمدی پیدا کرده ای یا ارثی به تو رسیده؟
شعر را خواند و گفت که این صله آقا امیرالمومنین علیه السلام است برای این شعر؛ رفیقش گفت این هم شد شعر.
نشست و 110 بیت شعر زیبا سرود با قافیه و وزن و فردای آن روز به امید صله ای فوق العاده به حرم رفت اما نتیجه ای نگرفت. گفت حتما آقا 10 به بعد می آیند، دوباره خواند و خبری نشد. گفت شاید آقا شیفت بعدازظهر تشریف می آورند، بعدازظهر آمد و خواند و بازهم فایده ای نداشت.
آمد نزدیک ضریح و آرام گفت: آقاجان همه چیز شما خوب است فقط شعرشناس خوبی نیستید و به خانه رفیقش برگشت.
شب آقا را خواب دید و امام به وی گفت: رفیق خادمت خالصاً لله شعر گفت اما شما برای صله و... شعر گفتی. حالا هم صله می دهم اما از طریق مهاراجه هندی. برو در فلان کاروانسرا و این مصرع را برایش بگو تا بیتش تکمیل شود.
رفت کاروانسرا را پیدا کرد و دید مهاراجه هندی قدم می زد و هی این بیت « به ذرّه گر نظر لطف بوتراب کند» را تکرا می کند. رفت جلو و مصرع دوم را خواند که « به آسمان رود و کار آفتاب کند».
مهاراجه خیلی خوشش آمد و او را در بغل گرفت و وقتی داستان را از او شنید، گفت: خیلی عالی، همین که این مصرع را حضرت تایید کرده اند برایم کافی است؛ من فقط هزینه برگشت را برداشته و بقیه ثروت را برمی گردانم.
- ۹۷/۰۷/۰۵